سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زهراسادات نوری

صفحه خانگی پارسی یار درباره

باران تویی

از آسمانم ماتم ببارد هراس بی تو ماندنم ادامه دارد

نمینویسم ترانه بی تو چگونه پر کشد خیال واژه بی تو

به لب رسیده جان کجایی

کجایی که برده طاقتم جدایی

باران تویی به خاک من بزن

بازآ ببین که بی مه تو هوای پر زدن ندارم

باران تویی به خاک من بزن

بازآ ببین که در ره تو من نفس بریده درگذارم

مگر ندانی چو از تو دورم بیراهه ای خموش و تار، بی عبورم

نمیتوانم دگر برویم که من اسیر این خزان تو به تویم

به لب رسیده جان کجایی

کجایی رهی نمانده تا رهایی

باران تویی به خاک من بزن

بازآ ببین که بی مه تو هوای پر زدن ندارم

باران تویی به خاک من بزن

بازآ ببین که در ره تو من نفس بریده درگذارم


هندسه

هر گوشه ای از شور آواز من پیدا میشود قصیده تو

نور باور پرواز تا به ناکجاتابیده شد به جام ز دیده تو

 

طلوع نگاه شروع شراب از مختصات نام توست

ایمان من در حلقه هندسه اندام توست

 

نامت از ازل شکفته بر لب

نقره میزند رخ تو بر شب

کاش این ماجرا به سر نیاید

شاهی بی گمان به مسند دل

نجوا میکنی امید ساحل

کاش این ماجرا به سر نیاید

 

طلوع نگاه شروع شراب از مختصات نام توست

ایمان من در حلقه هندسه اندام توست

 

ببار ای ابر می اندود من مستانه ام کن

بسوز اندیشه را، از بیخ و بن دیوانه ام کن

چو رودی بر روانم شو روان ای دولت شب

بکن تن را ز من، من را ز جان، جانانه ام کن


نداری خبر نداری

باز امشب دل من غرق گله شد

بی تاب و بی رمق بیحوصله شد

دردا که دوری دردا

ای آرزوی فردا تو بیا تو بیا

نداری خبر ز حال من نداری

که دل به جاده میسپاری

سحر ندارد این شب تار مرا به خاطرت نگه دار مرا به خاطرت نگه دار

 

از من دیگر اثری در آینه نیست

پیدا کن او مرا این فاصله چیست

ای معنی شعر تر من

پرواز جاری در پر من

تو بیا تو بیا

 

 

سرگردانم بر سر کویت

شب میبارد از سر موی

نداری خبر ز حال من نداری که دل به جاده میسپاری

سحر ندارد این شب تار مرا به خاطرت نگه دار مرا به خاطرت نگه دار

نداری خبر ز حال من نداری

 


آشوبم

تنها تویی تو که میتپی به نبض این رهایی

تو فارغ از وفور سایه هایی

باز آ که جز تو جهان من حقیقتی ندارد

تو می روی که ابر غم ببارد

به سمت ماندنت راهی نمیشوی چرا

گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوج شبها

شمرده تر بگو با من حروف رفتنت

تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را

آشوبم آرامشم تویی، به هر ترانه ای سر میکشم تویی، سحر اضافه کن به فهم آسمانم

آشوبم آرامشم تویی، به هر ترانه ای سر میکشم تویی، بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

بگذار بگویم که از سراب این و آن بریده ام

من از عظش ترانه آفریدم

به سمت ماندنت راهی نمیشوی چرا

گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شبها

شمرده تر بگو با من حروف رفتنت تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را

آشوبم آرامشم تویی